-
درخت انار بزرگ
30 مهر 1393 18:49
از وقتی خاطرم هست درخت بزرگ انار در حیاط خانه جا خشک کرده بود. از آن اول هم هیچوقت انار خوبی نداد و تابستان ها همیشه آفت می گرفت... با همه اینها چقدر خوب بود که بود! فکرش را که می کنم اگر روزی نباشد جایش خیلی خالیست . انگار اصلا یه چیزی کم می شود از این خانه بدون این درخت بزرگ بی مصرف. البته همچین بی مصرف هم نیست....
-
واژه می بافم
17 مهر 1393 13:48
بازم غـــم داره تــــــو قلبم گُل انـــدوه می کــــاره بیــــادش واژه می بافم با اینکه رفته چند ســـــــاله با اینکه لمس دستاش از تموم عشق سهمم بود خوشم از اینکه خوشبخته ، از این بارون که می باره امیدی نیست برگــــرده ، دارم مرثـــیه می خونم یه دم خوبم و می خندم ، یه دم آشوب و دلخونـــم با اینکه رفته چند ساله ،...
-
پاییز امسال
31 شهریور 1393 15:59
عجب پاییزی بشود پاییز امسال یادت هست ؟ خیلی وقت بود که منتظر بودیم تا طبیعت به نفس های آخرش نزدیک شود برگ ها بمیرند و بریزند و ابرها بیایند قرار گذاشتیم من و دلتنگیهایم همین که هوا کمی خنک شد دم غروب یک لیوان بزرگ چای گرم برداریم و برویم توی تراس بنشینیم شهر را نگاه کنیم چراغ هایی که یکی پس از دیگری روشن می شوند و...
-
بوی نم و چوب خیس
29 شهریور 1393 22:20
هوا نم نم روشن می شد و همراه با طلوع شفق صبحگاهی من رو هم بیدار می کرد. من دیگه اون آدم عبوس و تلخ گذشته نبودم که روزهامو با منفی بافی و بی امیدی شروع می کردم. اینکه داشتم با طلوع خورشید بیدار می شدم یه حس جدید و خوب رو در من بوجود می آورد. بوی نم و چوب خیس خورده خیلی محسوس بود. تمام اون شب سرد بارون باریده بود و وقتی...
-
جمعه
9 شهریور 1393 21:50
وقتی که جمعه آسمان سرخ رنگ می شود یاد گذشته می کنم و دلم تنگ می شود آتـــش بــــس عقــل و دلــم رو به زوال است صلـح از مـیــان می رود و جنگ می شود می لــــــــرزم از سرمــــایِ آوارِ خــــــاطــرات وقتی زمـان نمی گذرد ، سنگ می شود افســوس کـــه ایـــــن سنگ ســرد و سخت عمـــریسـت نصیب پــــای لنگ می شود 93/6/7
-
کنار آمده ام
10 خرداد 1393 22:01
تو اسمش را بگذار "تسلیم شدن" من مـی گویـــم "کنــــار آمـــده ام"
-
حالم
30 اردیبهشت 1393 22:04
دلم نمی گیرد ، دلگیر هم نمی شوم
-
اینان کیستند ؟
30 اردیبهشت 1393 13:17
کوله بار خستگی ها بر دوش ذهنم مشوش در گذرگاه های این شهر غریب قدم می زنم ... در فکرم هزار چیز می گذرد در هر قدم مسجدهایی را می بینم که درهایشان بسته است اینان کیستند ؟ پیشانی هایشان از فرط سجده پینه بسته کمر هایشان از بس رکوع کرده اند خم شده اما نمی دانند خدا کیست! عمری خم و راست شوی و ندانی برای که ؟ برای چه ؟ ذهنم...
-
شب های من
28 اردیبهشت 1393 00:05
لیوان چایی در دست ، افکار سیاه و سفید ، چشمم میافتد به "سه دفتر مشیری" می خوانم و می روند و باز نمی گردند این ثانیه ها چای لیوانی را سر می کشم و افکارم می رود به سویی دیگر
-
گاهی
21 مهر 1391 11:06
گاهی دل تنگ می شوم مرا به یادش می اندازد ... انگار انگار کینه دارد از من این دنیا !
-
زندگی دوباره سوسو می زد
22 شهریور 1391 22:23
سرم را تکان می دادم . تازه داشتم آگاه میشدم و او در نقش یک ناجی داشت مرا از خواب بیدار می کرد . بوی زندگی می آمد ! داشتم گَرد مرده ای که تمام این سالها خودم روی این زندگی پاشیده بودم به چشم میدیدم . ناجی غریبه نبود ، تمام این مدت مرا میدید ، حال آمده بود برای آگاه کردن و من سکوت کرده بودم و انگار در حس جدیدی غوطه ور...
-
روزهای لعنتی و سالهای پیشرفت
14 شهریور 1391 19:42
همه چیز از همان لحظه شروع شد ... از همان دقایق شوم ، روزهای لعنتی و سالهای پیشرفت . بوی تکنولوژی و زرق و برق امکانات کورمان کرد ! وگرنه وگرنه در خانه های ویلایی و روستاهای خودمان خوشحال و آسوده روزگار می گذراندیم لب چشمه عاشق دختری میشدیم که رخت چرک ها را می شست هروز و هروز خانواده خود را می دیدیم ، هروز احساس خوشبختی...
-
شبگردی تنها
10 مرداد 1391 22:41
در کدام کوچه ی این شهر متروک ریشه دوانده ای ؟ شهری که به نام تو بنا کردم ، با مهر تو ... و حالا درخت ها ، جوی ها و چشمه ها خشکیده اند ! هنوز زنده ام ، شب تا بروز و روز تا شب در کوچه های این شهر در پی رد پایی از تو میگردم ... محض رضای خدا یکبار هم که شده ببین ... ببین عشق تو از من چه ساخته . شبگردی تنها
-
یک روز
9 مرداد 1391 16:18
از خواب بیدار میشویم یک روز ! می بینیم همه اینا خواب بوده ... یک کابوسه دلهره آور نمی دانم کِی ، کجا اما یک روز ، یک روزی که عرق سرد روی پیشانیمان نشسته از خواب بیدار میشویم .
-
تعظیم
26 فروردین 1391 16:39
در برابر تو سر به خاک می سایم و گونه هایم گلگون می شود از شرم این ناتوانی ...
-
چشم ها
24 فروردین 1391 23:21
از آینه به چهره اش نگاه می کردم ... دریغ از یک ذره دلخوشی و امید ، مثل سنگ ! راننده مینی بوس را می گویم ... موهای ژولیده و ظاهر نامرتبی داشت یک لحظه متوجه شد که زل زده ام به قیافه عبوسش چشمم را برمی گردانم و نگاهم می افتد به آگهی ترحیمی که روی شیشه جلو نصب شده و دوباره نگاهش می کنم لباس سیاه پوشیده
-
اگه می شد
17 فروردین 1391 17:07
اگه می شد ، همین الان چمدونمو بر می داشتمو می رفتم اونجا اونجایی که دیوارای کاهگلی کوچه هاش از من خاطره دارن
-
همیشه
16 بهمن 1390 12:53
[نگاها به آسمونه] - میگم تاحالا عاشق شدی ؟ - نه - ابرا همیشه آرامبخشن
-
قسم
27 آذر 1390 19:33
قسم به شمعدانیهای لب حوض که این سراب است و سراب است و سراب
-
ذهنم اینجا نیست...
8 آذر 1390 11:35
من اینجا ، تو خونه نشستم... ذهنم اینجا نیست ! رفته یه جای دور ... یه صبح سرد ، آفتاب تند و ذره ذره آب شدن برفها... سوز سرد و سرخ شدن نوک انگشتات... من اینجام...کنار شعله های مصنوعی شومینه ، ذهنم اینجا نیست...
-
بوی نم
6 آبان 1390 00:03
آسمون قرمز شده بود... بوی نم داشت دیوونم می کرد و سرما تا مغز استخونمو می سوزوند بین ازدحام خیابون راهمو کج کردم تو یه کوچه ی خلوت یه لحظه مکث . غربت کوچه حالمو عوض کرد ، کوچه پیر بود و خیلی خاطره ها داشت انگار درختای بلند و خشک ، جوی آب سنگ فرشایی که پر بودن از برگهای خشک و برگای خشکی که حالا نم نم بارون تن نحیفشونو...
-
نیشخند
21 مهر 1390 19:41
بعضی وقتا هم یه لبخند مسخره می شینه رو لبات انقدر مسخره س که فراموش می کنی و نیشخند می زنی به گذشته ها
-
پــــــوک
11 مهر 1390 16:01
حس می کنی خالی میشی از همه چی ... پــــــــوکه پــــــوک واسه چند لحظه خوشی میزنه زیـر دلـت و همـه چیـو خوب میبینی !
-
دگردیسی
21 شهریور 1390 17:14
انگار دارم پوست میندازم... مثل تشنه ای که سال ها تو کویر راه رفته با رویای آب، و حالا بوی آب رو حس میکنه... صدای موج ها رو میشنوه... چه حس تازه و عجیبی!
-
چرخه نفرت انگیز
17 تیر 1390 23:35
ذهن من بیمار است! و خودم میدانم... مینشینم لب طاقچه عشق... با تن پوشی از غم... سرد و آرام! و همانگونه که از یاد خویش رخت بر بستم تو را نیز از یاد خواهم برد، زیر باران نگاهت خواهم رفت ، خواهم مُرد... چه عجیب است این چرخه نفرت انگیز
-
کویر ...
18 اردیبهشت 1390 16:57
متعجبم ! بعد از این همه سال باریدن ... چرا کویر خشک سینه ام جوانـه نمیزند ! سبز نمیشود ! گل نمیدهد ...
-
بوی انبه ، عطر گیلاس
10 فروردین 1390 17:23
توی کوچه از کنار هم رد میشیم ! هم دیگرو حتی نگاهم نمی کنیم ... اما یه خاطره میشه ! حتی واسه چند ثانیه ... بوی انبه ، عطر گیلاس