در کدام کوچه ی این شهر متروک ریشه دوانده ای ؟
شهری که به نام تو بنا کردم ، با مهر تو ...
و حالا درخت ها ، جوی ها و چشمه ها خشکیده اند !
هنوز زنده ام ، شب تا بروز و روز تا شب در کوچه های این شهر در پی رد پایی از تو میگردم ...
محض رضای خدا یکبار هم که شده ببین ...
از خواب بیدار میشویم یک روز !
می بینیم همه اینا خواب بوده ... یک کابوسه دلهره آور
نمی دانم کِی ، کجا
اما یک روز ، یک روزی که عرق سرد روی پیشانیمان نشسته از خواب بیدار میشویم .