هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

دگردیسی

انگار دارم پوست میندازم...

مثل تشنه ای که سال ها تو کویر راه رفته با رویای آب، و حالا بوی آب رو حس میکنه...

صدای موج ها رو میشنوه...


چه حس تازه و عجیبی!