هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

ذهنم اینجا نیست...

من اینجا ، تو خونه نشستم...

ذهنم اینجا نیست !


رفته یه جای دور ... یه صبح سرد ، آفتاب تند و ذره ذره آب شدن برفها...

                          سوز سرد و سرخ شدن نوک انگشتات...


من اینجام...کنار شعله های مصنوعی شومینه ، ذهنم اینجا نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد