هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

روزهای لعنتی و سالهای پیشرفت

همه چیز از همان لحظه شروع شد ...

از همان دقایق شوم ، روزهای لعنتی و سالهای پیشرفت .

بوی تکنولوژی و زرق و برق امکانات کورمان کرد ! وگرنه

وگرنه در خانه های ویلایی و روستاهای خودمان خوشحال و آسوده روزگار می گذراندیم

لب چشمه عاشق دختری میشدیم که رخت چرک ها را می شست

هروز و هروز خانواده خود را می دیدیم ، هروز احساس خوشبختی می کردیم

دغدغه مان پول و قسط و خورد و خوراک نبود


پیشرفت کردیم برای آسایش و بیشتر از همه آسایش را از دست دادیم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد