هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

شب های من

لیوان چایی در دست ، افکار سیاه و سفید ، چشمم میافتد به "سه دفتر مشیری" 

می خوانم و می روند و باز نمی گردند این ثانیه ها

چای لیوانی را سر می کشم و افکارم می رود به سویی دیگر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد