هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

اشتباهی

همیشه با من بوده و هست... تنهایی ، غم

نشسته بودم پشت لپ تاپ و فکر می کردم...

یه آهنگ خوب و آروم داشت نواخته میشد، نُت به نُت دلداریم میداد که صبر کن/

تلفن خونه زنگ خورد. با خودم فکر کردم بعضی وقتا همین زنگ خوردن چقدر خوبه.

اینکه بدونی یکی اونور خط می خواد باهات صحبت کنه، حتی اگه اشتباه گرفته باشه...

نشونه

تو هم تو یه نقطه از این دنیای بزرگ داری نفس می کشی... مطمئنم.

دلتنگ ، می خندی ، اشک میریزی و قلبت می کشنه.

امروز ایمانمو از دست دادم. نه به بودنت. به پیدا کردنت!

اگه تا آخر دنیا برم  و دنبالت بگردم اما پیدات نکنم چی؟

چی میشه اگه تمام رویاهایی که ساختم خراب بشن؟

اگر هیچوقت پیدات نشه... اگر تنها بمونیم تا ابد

اگر با هم خوشبختیو حس نکنیم ... اگه با هم پیر نشیم

چی میشه اگه موقع مرگم بالا سرم نباشی؟

کجایی پس؟ یه نشونه کافیه

نفرین نامه

یه وقتایی . مثل همین حالا . مثل همین جمعه

دلم اونقدر تنگ و حالم بد میشه که متنفر میشم از خودم

از دنیا ، از همه آدمایی که میشناسم...

دلم می خواست نبودم، هیچی نبود... اصلا مهم نیست برام هیچ چیز

زانوهامو بغل میگیرم و به خودم میگم لعنت به این زندگی

لعنت به من لعنت به همه

لعنت به آخر هفته ها

لعنت به جمعه شب