هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

نیشخند

بعضی وقتا هم یه لبخند مسخره می شینه رو لبات

انقدر مسخره س که فراموش می کنی و نیشخند می زنی به گذشته ها

پــــــوک

حس می کنی خالی میشی از همه چی ... پــــــــوکه پــــــوک

واسه چند لحظه خوشی میزنه زیـر دلـت و همـه چیـو خوب میبینی !

دگردیسی

انگار دارم پوست میندازم...

مثل تشنه ای که سال ها تو کویر راه رفته با رویای آب، و حالا بوی آب رو حس میکنه...

صدای موج ها رو میشنوه...


چه حس تازه و عجیبی!