هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

هیچستان

... زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود

عصر جمعه

جمعه است و عصر...

باز من فکر می کنم و فکر می کنم...

به تنهایی هایم و سکوت و تاریکی بعد از ظهر اتاقم...

به سرم می زند بروم بیرون و قدم بزنم. از کنار پارک رد شوم و آدم ها را نگاه کنم... بروم کتاب جدید بخرم و غرق شوم.

دلم به قدر تمام دنیا تنگ است...

نظرات 2 + ارسال نظر
Lady 3 اردیبهشت 1395 ساعت 18:56 http://writtenbylady.blogsky.com

منم دوست دارم از کنار پارک رد شم و به ادما نگاه کنم

هر آدم یه داستان جدید

آنا 3 اردیبهشت 1395 ساعت 20:48 http://aamiin.blogsky.com

به قدر تمامی دنیا یا اتاقتون؟

اتاقم بزرگه و دنیام کوچیک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد