جمعه است و عصر...
باز من فکر می کنم و فکر می کنم...
به تنهایی هایم و سکوت و تاریکی بعد از ظهر اتاقم...
به سرم می زند بروم بیرون و قدم بزنم. از کنار پارک رد شوم و آدم ها را نگاه کنم... بروم کتاب جدید بخرم و غرق شوم.
دلم به قدر تمام دنیا تنگ است...
منم دوست دارم از کنار پارک رد شم و به ادما نگاه کنم
هر آدم یه داستان جدید
به قدر تمامی دنیا یا اتاقتون؟
اتاقم بزرگه و دنیام کوچیک
منم دوست دارم از کنار پارک رد شم و به ادما نگاه کنم
هر آدم یه داستان جدید
به قدر تمامی دنیا یا اتاقتون؟
اتاقم بزرگه و دنیام کوچیک