گفتم :" به زودی من را از یاد خواهی برد، خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنی. و در یک صبح سرد پاییزی، وقتی برای خرید بیرون رفته ای به یاد می آوری که چیزی از من باقی نمانده مگر یک اسم بی مفهوم."
خندیدی و در دلت گفتی :" دیوانه"
حالا شش سال از آن روز می گذرد... چه حس لذت بخشی دارد فراموش شدن!